من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

دل

 

عشق که آمد

همه چیز با خود آورد

یه چیز را برد: دل!

...

عشق که رفت

همه چیز را با خود برد

یه چیز را پس آورد: دل!

 

 

پ.ن: می دونید چی شده٬ جودی شده خواهر کوچولوی من!

 

انتظار

 

 

 

میان پلکهایم تار تنیده است

تاری با نوایی از جنس آواز سرد تنهایی

 

برای شکار اشکهایم نقشه ها کشیده

عنکبوت کریه انتظار!

 

چشمانم به در خیره مانده است

شاید که تو بیایی...

 

 

 

پ.ن۱: اینجا عجیب مرا به یاد کودکی هایم می اندازد... کودکستان فرشتگان و دبستان پروین اعتصامی.

پ.ن۲: داداشی٬ خیلی دلم واست تنگ شده...

پ.ن۳: نوشتم فقط برای اینکه نیاز به پیش نویس نوشته هام داشتم٬ تولدت مبارک!

 

 

 

 

این دختره اینجا نشسته

گریه می کنه٬

زاری می کنه

از برای من...

 

پ.ن: ۱۷ سال پیش هم٬ اینجا بودم!