من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

 

نه دستان تو را دارم و

 نه آغوش مادر!

امشب ٬این دل عجیب احساس تنهایی می کند...

 

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

 

 

 

        و این منم

        زنی تنها

        در آستانه فصلی سرد

         ...

 

پ.ن : هر سال شب یلدا تا نیمه شب بیدار می موندم این شعر فروغ را می خوندم٬

امسال فروغ را هم از یاد بردم٬ از این زندگی ای که فقط اسمش زندگیه٬ بدم میاد!