من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

 

death

 

خوشبختی من مدتهاست که مرده است...

بوی تعفن اش

کفتارهای مرگ را به این حوالی کشانده !

 

مصلوب

 

صلیب سرنوشت را بر دوشم نهاده اند

...

کلاغها را گفته ام تا امشب

                 بر سر گورم شمع روشن کنند!

 

 

 

پ ن۱:همایش وبلاگ‌نویسان مشهدی، شنبه دوازدهم آذرماه، سالن همایش‌های نمایشگاه بین‌المللی مشهد، ساعت 5 تا 6.5

(۱۴/۹/۸۴)

پ ن۲: نمایشگاه تموم شد.

پ.ن۳: من نه ولی تو !

پ ن۴:روز همایش٬ وجود تیگلاط و روز اختتامیه وجود دختر خوابگاهی دلگرم کننده بود.

پ.ن۵:دختر خوابگاهی آشنای قدیمی و یه دوست جدید!

پ.ن۶:ارتفاع صفر عزیز! خسته نباشی. خدا قوت!

پ.ن۷:نفرات برگزیده مسابقه وبلاگ نویسی: سورئالیست و آتلیه نوشت.

پ.ن۸: تیگلاط ٬ ارتفاع صفر ٬ دختر خوابگاهی و ... از آشنایی با شما خیلی خوشحال شدم. (این ... یعنی فقط همینا)

پ.ن۹:به این مساله پی بردم که تو این سه ماه پشت کنکوری٬ خیلی چیزها از یادم رفته٬ رفتارم شده مثل بچه هایی که دائم دنبال مامانشون می گردن تا خودشونو پشت مامانشون قایم کنن. احتمالا بعد کنکور خودمو تو اتاقم محبوس می کنم و از طریق نقاشی روی دیوار با بقیه ارتباط برقرار می کنم...

 

 

دیدی...

fire

 

دیدی؟

 که چگونه بیرحمانه٬

تمام سادگیهای یک عشق را در آتش سرد هوسشان سوزاندند٬

و با گونه های افروخته٬

آخرین پاره های این دل را٬

با هم آوایی نعره هایشان٬

به دندان کشیدند...