در میان درد های منقطعی که مادر می کشـیـد،
در هجوم شادی ِ آمدنت،
در ممتد قدم هایی که بر داشتی - آرام آرام - از بطن مادر تا بطن زندگی ،
درهمه این ها،
آمدنت جاری بود.
دست های پدر دنیا شد و پاهای کوچکت ، پا به دنیا گذاشتنـــد.
تو ،
شناور بودی در زندگی ..
در خوبی ،
در نبض لحظه هایی که تند می زد..
و شناور مانــدی،
در صبوری هایت ،
خنده هایت ،
خوبی هایت ...
بی خیال ِ سختی هایی که می آینــد و می روند !
حالا قد کشیده ای،
بلندتر از درخت آلـــبالوی حیاط خانه مادر بزرگ ،
و هی بلندتر،
و هی بلندتر ،
و مدام و پیوسته روحت قد کشید ..
بذر محبت کاشتی و دوستی درو کردی !
من چه دارم برای گفتن از گذران ِ این سالهای خوب بودنت ؟
من چه دارم برای دستهای مهربانی که فاصله های میان دو شهرمان را وجب می کنند ؟
من چه دارم برای هر سال تولدی که باز هم نمیشود کنارت باشم و باز ،
این توئی ؛
که جاری می مانی در همه خواهرانگی هایت برایم .
برای خواهرانگی هایی که با زنانگی غنی شده انــد.
برای گونه های گلگون ِ تو ،
برای چشمهای پر خنده ات،
برای دستهایــت ،
برای همه خوبی هایی که قاب می شوند از تو در دلم ،
و می ماننــد و می مانند و می ماننـــد ، ممنونم .
برای خودی که صرف ِ خواهری های نکرده من می کنی ،
برای همه خوشی هایی که در من می ریزی مکرر ،
برای همه فاصله هایی که پر می کنی برایم ...
برای همه این ها،
و خیلی ناگفته های دیگر ،
فاصله ها را پس می زنم و بعد ؛
سرانگشتانت را مهمان ِ بوسه هایم می کنم.
دختر ِ روزهای برفی ،
دختر سرماهای تیز ،
دختر گرمی بخش شب های زمستان ...
عادله خوبم ،
خواهری ِ من ...
تولـــدت تا همیشه هستی مبــارک ! خوب ِ من ...
خواهری ِ تو :
عطیــــه ...