روزی می رسد که دلخوشی های زندگی ات خیلی کوچک می شود،
مثل نوشیدن چای در لیوان خانه پدری
و یک حس زیبای زیرپوستی
که گمان می کنی هنوز همان دخترک شادی هستی
که گلهای باغچه به صدای خنده هایت عاشق بودند
اردیبهشت است و من می خواهم دوباره
"عاشقی"
کنم،
پروانه ای را در آغوش بگیرم
بر گلبرگ غنچه ها بوسه زنم
و چشم در چشم دخترکی بدوزم
که صورت معصومش، اطلسی های باغچه را به غزلخوانی واداشته...
پ.ن: بقول دوستی قدیمی: اردیبهشت ماه عاشقی های بی ملاحظه است!
دیگر هیچ وقت برای آینده ام برنامه نمی ریزم،
چون همیشه برنامه، آینده ام را بهم میریزد.
پ.ن 1:حالم از این روزهای بی هدف که زیر آفتاب داغ، کش می آیند بهم می خورد.
پ.ن 2: نبودن همیشه دلیل بر خوب بودن نیست!