من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...






یک دو راهی٬
دستانی سرد٬
کوله باری مملو از تنهایی٬
و کفشهایی که دیگر توانی برای رفتن ندارند!
 

     من گم شده ام...


نظرات 5 + ارسال نظر
شیدا 10 شهریور 1384 ساعت 01:12 ب.ظ http://sheydaaa.mihanblog.com

سلام..از اشنایی با شما خوشحالم...ممنون میشم اگه سری هم به من بزنید

اگه تو اين دنيا باشه عيب نداره، اما اگه تو خودت...

جیران 11 شهریور 1384 ساعت 09:07 ق.ظ http://hoo786.persianblog.com

و آگهی ها ... دختری گم شده است ... نشانی هایش ... دختری که دلمرده بود ...

سلام دوست عزيز بعد از کلی وقفه که بالاخره من به روز کردم و منتظر حضور سبزت و دلگرم کننده شما هستم بدرود

spring 13 شهریور 1384 ساعت 09:20 ب.ظ http://nv761.persianblog.com

بهار پشت در است... برخیز در را وا کن... بگذار آهسته بیاید... آهسته بنشیند... فرقی نمیکند کجا... کنار شمعدانیها... یا لب ایوان رو به حیاط... یا روی قالی قدیمی یا... پشت به پشت ستون خسته خانه....باور کن که فرقی نمیکند... تنها کافی است که بیاید... و تو نیز با او هم آهنگ شو... دل به بهار مهر بگشا!...مهربان شو,...زیبا شو,... بهار شو...(سلام مهربون...وبلاگه قشنگی داری و ازون زیباتر نوشته هات بود... بهاری باشی و در پناه حق...)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد