من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

من می نویسم

زندگی بر لبان من مهر خاموشی زد و اکنون تنها انگشتانم توان چکاندن آخرین لکه های احساس را بر حجم سفید کاغذ دارند...

کسوف


چشم به ماه می دوزم
و از یاد می برم که این زیبای طناز چگونه با
کسوفش خورشیدم را از من گرفت...

پ.ن:
سال نو مبارک ، فرندز!
بهارو از همه فصلها بیشتر دوست دارم ! بهم احساس خوبی میده...
ساعت تحویل خونه خودم بودم، کنار همسر گرامی. سال اول ...
تا حالا هیچ وقت به اندازه زمانی که توی مطب متخصص زنان میون اون همه خانم نشسته بودم ، احساس زن بودن نکرده بودم.
خوب اگه ما هم مثل کارمندای آموزش و پرورش 14 ام میومدیم سرکار چی می شد؟‌ !!
یکی منو دعوا کنه یک کم درس بخونم ، امسال واسه بار چهارمه که کنکور ارشد می دم!


پ.ن

س ک و ت

پ.ن: این دلخوشی های کوچک را از من نگیر، عزیزم!
پ.ن: وجود مرگ را در نزدیکی ام به شدت احساس می کنم ، گاهی هرم نفس هایش تنم را می لرزاند.
پ.ن: دیشب فکر می کردم اگر بمیرم بجز مادر چه کسی برای من دلتنگ می شود... بعد از مدتی که زیاد هم نیست فراموش می شوی... به همین سادگی!

 

مرا از گل محنت و درد آفریدند

در نخستین روز بهمن سرد آفریدند

 

از تار و پود عشق و شعر ولیکن

با اندوه هزاران مرد آفریدند!

 

هیس!

 

می گویم : به سکوت عادت کرده ام

می گویی: سکوت یعنی فرار از حل مساله!

...

پ.ن: دیدن یه دوست خوب و قدیمی توی این شهر تاریک و خسته کننده ! یاد ایام  رفته به خیر 

 

بن بست

 

فریاد

راهی برای گریز نیست

تمام کوچه ها به بن بست رسیده اند...

 

ازدواج

ازدواج

..

.

مثل یک فنجان اسپرسو

تلخ

ولی

آرامش بخش...

 

 

 

 

 

 آنقدر سخت ام و کوچک

 که از هر ارتفاعی  سقوط کنم

 متلاشی نمی شوم...